او به تنهایی در تاریکی منتظر ماند تا آن زن وارد شد چشمان تیز او در سکوت قول می داد این فقط یک بازی نبود یک دیدار عادی آنها هر دو به سمت یکدیگر رفتند حرکات آرام یکدیگر را یافتن کردند پس از آن خنده ها معنادارتر شدند دست ها یکدیگر را حس می کردند یک تماس اندک اما به طور ناگهانی دنیا ایستاد شد بدن ها به هم پیچیدند و در چرخش میل زمزمه ها همچنین ناله ها جو را در بر گرفت پر کردند یک احساس غریب و آشنا هر دو را در برگرفت احاطه کرد او فقط یک الهه به نظر می رسید در نگاه دیدگان معشوقش لباس ها پاره شدند تن ها لخت و آماده برای آزاد شدند رها شدن ناباورانه اما شیرین تمام هستی آنها را پر کرد پر کرد یک دم اوج تمام دردهای پیشین را محو کرد او یک اثر هنری به نظر می رسید در آغوش عشق و سپس انجام آغاز نو بود آنها دو قلب قلب یکی شده و تا ابد تا ابد به هم وصل شدند داستان آنها در سکوت تاریکی حک شد و هیچ وقت از یادها نشد چون عشق آنها در هر هر مولکول هستیشان جاری بود آنان واقعیت میل را تجربه کردند تجربه کردند و این پایان تمام چیزها گشت